جدول جو
جدول جو

معنی بی ستونی - جستجوی لغت در جدول جو

بی ستونی
بلا أعمدةٍ
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به عربی
بی ستونی
Spinelessness
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به انگلیسی
بی ستونی
absence de colonne vertébrale
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به فرانسوی
بی ستونی
Rückgratlosigkeit
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به آلمانی
بی ستونی
безхребетність
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به اوکراینی
بی ستونی
bezkręgowce
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به لهستانی
بی ستونی
无脊椎
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به چینی
بی ستونی
falta de espinha dorsal
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به پرتغالی
بی ستونی
mancanza di spina dorsale
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
بی ستونی
falta de espina dorsal
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
بی ستونی
रीढ़हीनता
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به هندی
بی ستونی
חוֹסֶר עַמוּד שִׁדרָה
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به عبری
بی ستونی
ruggengraatloosheid
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به هلندی
بی ستونی
การไร้กระดูกสันหลัง
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به تایلندی
بی ستونی
ketidakberdayaan
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
بی ستونی
بےستونی
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به اردو
بی ستونی
মেরুদণ্ডহীনতা
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به بنگالی
بی ستونی
kutokuwa na uti wa mgongo
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به سواحیلی
بی ستونی
безхребетность
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به روسی
بی ستونی
척추 없음
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به کره ای
بی ستونی
脊柱なし
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به ژاپنی
بی ستونی
omurgasızlık
تصویری از بی ستونی
تصویر بی ستونی
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بیستون
تصویر بیستون
(پسرانه)
محل عبادت خدا، خانه یا کاخی که درآن ستون نباشد، محل و کوهی سنگی نزدیک کرمانشاه که فرهاد برای رساندن جوی شیر تا قصر شیرین مأمور به تراشیدن آن شد. (نگارش کردی: بستون)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بی چونی
تصویر بی چونی
بی مانندی، بی مانند بودن
فرهنگ فارسی عمید
(سُ)
در مآخذ عربی بغستان (بعدها) بهستون کوهی در حدود چهل کیلومتری کرمانشاه کنار جادۀ همدان. حجاریها و کتیبه های بیستون از زمان داریوش اول هخامنشی است. حجاریها داریوش را در حالی که ایستاده و دست راست را بتقدیس اهورمزدا بلند کرده و پای چپ را بر سینۀ بردیای دروغین نهاده نشان میدهد و در بالا فروهر در پرواز است و پشت سر داریوش دو نفر ایستاده و در مقابل او نه تن دست بسته حجاری شده است. این کتیبه ها مفتاح کشف رمز کلیۀ خطوط گردیده مخصوصاً ’سر ه. راولینسن’ در این موفقیت سهمی بسزا دارد. نقوش برجستۀ غیرمهمی از ادوار اشکانیان برصخره های کوچک کنار جاده و در پائین کوه دیده میشود.وقفنامۀ جدید دوران فتحعلیشاه قاجار در وسط نقش عهد اشکانی احداث شده است. در زمستان 1337 هجری شمسی ضمن عملیات جاده سازی مجسمۀ هرکول و آثار معبد سلوکی درپائین کوه کشف گردید. (دائره المعارف فارسی). داریوش در کتیبه های بیستون فتوحات خود را به سه زبان پارسی باستان و خط میخی هخامنشی و یک کتیبه بزبان بابلی و خط میخی بابلی و کتیبۀ دیگر بزبان و خط عیلامی شرح داده است. ارتفاع کوه بیستون از سطح دریا 4000 پا است. (از یادداشت مؤلف). (بغ + ستان، اداه مکان) یعنی محل خدا، در پارسی باستان ’بغیستانه’ و در مفاتیح العلوم خوارزمی نام پارسی آن ’بغستان’ و در معجم البلدان ’بهستان’ و برخی از دانشمندان عرب ’بهستون’ یاد کرده اند و چون ایرانیان فراز کوهها را برای ستایش خدا مناسب تر میدانستند، این کوه مرتفع را جایگاه (نیایش) خدا نامیدند. بزرگترین کتیبۀ هخامنشی از داریوش اول بدانجاست. (از حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به لغات شاهنامه شود. در داستانها نام کوهی است مشهور که فرهاد بفرمودۀ شیرین آن را کنده است. (از برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). کوهی که فرهاد بگفت پرویز کنده. (شرفنامۀ منیری). رجوع به فرهاد و کتیبۀبیستون و فرهنگ ایران باستان ص 125 شود:
یکی کوه داری به پیش اندرون
که گر بنگری برتر از بیستون.
فردوسی.
به تندی چنان اوفتد بر برم
که میتین فرهاد بر بیستون.
آغاجی.
راست گفتی زمین بخود می گشت
زیر آن باد بیستون منظر.
فرخی.
راست گفتی که همچو فرهاد است
بیستون را همی کند به تبر.
فرخی.
اساس بیستون و شکل شبدیز
همیدون در مداین کاخ پرویز.
نظامی.
ز پیش سپه زنگی قیرگون
جناحی برآورده چون بیستون.
نظامی.
بیستون نالۀ زارم چو شنید از پا شد
کرد فریاد که فرهاد دگر پیدا شد.
شاه اسماعیل صفوی.
- امثال:
بیستون را عشق کند و شهرتش فرهاد برد.
- کتیبۀ بیستون، کتیبه ای که بر سنگی در این کوه داریوش به سه زبان کنده است در شرح اعمال سالهای نخستین از سلطنت خویش و عدد ولایات مفتوحه و نیز صورت نه تن از پادشاهان مغلوب در بند و محبوس غاصب بزیر پای اوبر آن نقش است و از آثار تاریخی ایران بشمار می آید. (یادداشت مؤلف). رجوع به بیستون شود.
- که بیستون، کوه بیستون:
و از آنجا بیامد سوی طیسفون
زمین شد ز لشکر که بیستون.
فردوسی.
یکی رخش دارد بزیر اندرون
که گویی روان شد که بیستون.
فردوسی.
بکوهی کرد خسرو رهنمونش
که خواند هر کس اکنون بیستونش.
نظامی.
مراد خسرو از شیرین کناری بود و آغوشی
محبت کار فرهاد است و کوه بیستون سفتن.
سعدی.
فرهادوارم از لب شیرین گزیر نیست
ور کوه محتشم بمثل بیستون شود.
سعدی.
بلند است گرچه که بیستون
بود سقف قدر ترا یک ستون.
(شرفنامۀ منیری)
دهی از دهستان چمچال بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه است و 850 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
مرکّب از: بی + ستون، بدون پایه. بدون ستون:
بدان آهن که او سنگ آزمون کرد
تواند بیستون را باستون کرد.
نظامی.
- بیستون ستون انگیز، کنایه از کفل و سرین معشوقان که سبب نعوظ شود. (انجمن آرا) :
بیستونی همه ستون انگیز
کشته فرهاد را به تیشۀ تیز.
نظامی.
، کنایه از آسمان. (برهان)، اشاره به افراشته بودن آسمان بدون ستون (عمود) : اﷲ الذی رفع السموات بغیر عمد. (قرآن 2/13)، (حاشیۀ برهان چ معین)،
- گنبد بیستون، کنایه از آسمان. (یادداشت مؤلف) :
او راست بنای بیستونی
این گنبد گرد گرد اخضر.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(بَ)
از کلمه ایتالیایی بستونی دل سیاه در بازی ورق. (دزی ج 1 ص 83) ، مرد شایسته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
حالت بی سوز، بی حرارتی، نداشتن سوز و گداز و هیجان:
که صاحب حالتان یکباره مردند
ز بی سوزی همه چون یخ فسردند،
نظامی
لغت نامه دهخدا
بی نظیری و بی مثالی و بی همتایی، (ناظم الاطباء)، بی مانندی، بی همتایی، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
فقد دم، (یادداشت بخط مؤلف)، رجوع به خون شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
عمل بیش ستان. اخذ بیش از حد:
با تو نمایند نهانیت را
کم دهی و بیش ستانیت را.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از بیستون
تصویر بیستون
بدون پایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی سکون
تصویر بی سکون
نا آرام شوخ و شنگ
فرهنگ لغت هوشیار
باغ بید محل رویش بید به صورت انبوه
فرهنگ گویش مازندرانی
بی ستونی، مانیفست
دیکشنری اردو به فارسی